رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

مرد کوچک خونه

رادین و خواهر آینده اش

سلام پسرم و سلام دخترم رادین عزیزم پسر گلم یک ماه مونده که یک سالت بشه و برای خودت مردی بشی بعضی وقتا خیلی دلم می گیره که تو عزیزم الن که وقت بازی و بازیگوشیت است من در این وضعیت هستم آره پسرم دو ماه دیگه خواهرت به دنیا می یاد بابات که تو معدن مشغوله منم که زیاد نمی تونم باهات بازی کنم و این توهستی که الان تمام سعیتو می کنی که راه بری و الان داری دن دنی وای میسی خدا از مامان جونت راضی باشی خدا سالیان سال سالمو تندرستش کنه که همه ی زحمتهای تو به گردن اون افتاده و اما تو دخترم در یه زمونی فهمیدم که باردارم که انتظارشو نداشتم و داداشت از بس سرمو گرم می کنه که نتونستم به تو یکی خوب برسم ولی عزیزم تورا هم خیلی دوست دارم اگه بعضی وقتا نا...
24 مرداد 1390

رادین و عصبانیت مامان

باشرمندگی تمام سلام پسر عزیزم عزیز دل مامان ،نور چشم مامان ، جگر گوشه ام ، مرد خونه ام ، یکی یه دونه ام ،دیروز که از سر کار اومدم یه ذره بی حوصله دیدمت به حساب سرما خوردگی ات گذاشتم آوردیم غذا بخوری هیچی نخوردی گفتیم عصر می خوری با اینکه خوابت می اومد ولی نمی خوابیدی ...برات ماکارونی با کوفته قل قلی درست کرده بودم هر چقد بهت می دادم تو همه رو بیرون می ریختی این بد غذایی تو کلافه ام کرده بود باباتم که نزدیک به سه هفته بود به خونه سر نزده بود دکتر تم همه اش با من دعوا می کرد که چرا بهت نمی رسم همه ی اینا با وضعیت خودم و بدغذایی تو یهو دیونه ام کرد اون لحظه کنترلمو از دست دادم با چه زوری داشتم غذا بهت می خوروندم کم مونده بود خفه بشی از ی...
17 مرداد 1390

رادین 9 ماهه در خونه مادربزرگ

سلام مرد کوچک خونه                                                          عزیز دلم ،پسر گلم مامان این روزا تو اداره اونقد سرش شلوغه که نتونسته بهت سر بزنه ولی جون دلم همیشه وهر روز به یادتم که کی بیدارشدی کی شیر خوردی کی صبحانه خوردی وبه اندازه دو عالم دوستت دارم یکی دو هفته پیش رفته بودیم خونه ی مامان جون اونجا که می ری خیلی بهت خوش میگذره چون هر ...
4 مرداد 1390
1